ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم كه اين چون است و آن چون
يكي را داده اي صد ناز و نعمت
يكي را پرس و جو آلوده در خون
من كه افسرده حالم چون ننالم
شكسته پر و بالم چون ننالم
همه گويند فلاني ناله كم كن
تو آيي در خيالم چون ننالم
نظرات شما عزیزان:
|